یک روز که پسر من عیسی پنج ساله بود، او را در پیش خانهما در ناظرت بازی میدیدم. بنویس، فرزندم، «آلگریا» ای که احساس کردم وقتی پسرم را بازی میکردم دیدن.
هیچ وقتای که به سوی او نظر انداختم، وی را کاملاً تغییر شکل یافته و تاج خار پوشیده، پر از خون، زخمها و پوسیدگی دیدم. روی زمین افتادم گریستن کردم، نمی�دیده یا فهمیدن چه میگذرد. سپس دیدنش در رنج بزرگ، به او گفتم:
- عیسی من، چرا اینقدر تغییر شکل شدهای؟..چندان پر از خون، زخمها و پوسیدگی؟..و وی پاسخ دادم:
- به خاطر «عشق»، مادرم. به خاطر عشق ای که برای همه مردان و گناهکاران هر سنی دنیا دارم. پس از او پرسیدم:
- عیسی من، زخمی است که در تو بیشترین رنج را میآورد؟ وی پاسخ داد:
- زخمی دل است، زیرا این زخم به خاطر ناکامی مردان باز شد. ناکام بودن آنها که برایشان چنین «عشق» ای کردهام باعث یک «دور» تراژیک و غیرقابل تحمل میشود، و هیچکس نمی�دیده یا فهمیدن چه چیزیست.
پس دوباره به سوی پسرم عیسی نگاه کردم، و وی در لحظهای به حالت طبیعی بازگشت. سپس با «دور» ای که هیچ ذهن انسانی یا فرشتهوار نمی�دیده یا فهمیدن میشود گریستم.
پسرم دیدن من را اینقدر خسته، نزد مرا آمد و چهرهم را لمس کرد، اشکهایم را پاک کرد، بوسه داد و به مرا گفت:
- مادرم، نه «من» سیاه شدهام دیدن تو گریستن. بلکه میخاستم بفهمی چه قدر رنج خواهیم کشید، و چقدر هنوز باید گریستی، اما شجاع باش! با من متحد شو، زیرا عشق ما انسانها را نجات خواهد داد. و بدان که همه آن روحهایی که «این درد» ای که احساس کردی دیدن مرا اینگونه «خونیده و زخمدار»، به آنها تمام آنچه از من میخواهند عطا خواهم کرد.
پسرم، به دنیا بگو دربارهی `درد بزرگم'. گناهکاران را آگاه کنید که گناهانشان در این `درد بزرگم' بخشوده خواهد شد.
بهخصوص از سختگیرترین گناهکاران بخواهید تا بهحداقل برای یک لحظه بر این `درد بزرگ من' فکر کنند، و من تبدیل شدن روحشان را بدست آورم". کوه ظاهرشدهها - 10:30 شب
"- فرزندان عزیز، میخواهم که شما ادامه دهید به دعا. و دیگر گناه نکرده باشید.
"هنگامیکه در حال انجام یک گناه هستید، یادآور شوید چقدر پسرم یسوع برای هر کدام از شماست 'به صلیب کشیده شد' و چقدر من نیز کنار او رنج بردم، بهمنظور نجات همه.
اگر بیشتر بر رنجهای عیسی و من فکر کنید، کمتر گناه خواهید کرد. از روحالقدس بخواهید که با دردهایم و اشکهایم برای شما 'قوه' بدهد تا به گناه بگویید نه.