بچههایم، میخواهم دلهایتان را به خدا بدهید. من میخواهم آنها را با صلحی که فقط خدا میتواند بدهد پر کنم! ایمان بیاورید و خودتان را به عشق خدا سپارید تا بتوانید در صلح زندگی کنید! بچههایم، من صلحام که از خدا دریافت کردهام به شما میدهم و دوباره برای تبدیل شدن درخواست میکنم!
(مارکوس): (ماریا ناپدید شد و فرشتهای ظاهر شد. او من را به یک مکان تاریکی برد که بیشتر شبیه غروب بود، جایی که مردم در حال دعا، گریه و از خدا درخواست بخشش بودند. دیدم چند فرشتهٔ دیگر پایین آمدهاند تا آنها را از آنجا بیرون ببرند.
فرشته به من گفت که این مکان دوزخ است و آوازهایی که شنیدم روحهایی هستند که در آنجا گرفتار شده، رنج میکشند و گناهان خود را پاک میکنند. فرشتهٔ مرا تشویق کرد تا عشقی عمیق برای روحهایی که در دوزخاند داشته باشیم و بیوقفه برای آنها دعا کنیم.
او به من گفت باید هر روز از مریم مقدس درخواست بکنم تا یک کشیش مرا روغن آخرین را بدهد. او گفت، «ایسوس، ماریام، تو را دوست دارم، روحها را نجات ده!» واقعی روحهای مقدسی آزاد میکند.
هیچوقت ماریا در یک لباس قهوهای و پرده سفید ظاهر شد و گفت که اگر مردان برای آنها دعا کنند، او قادر است آنها را از آنجا آزادی دهد.
دوزخ مانند غار بزرگی تاریک با چندین سطح است. آتشی 'ترسناکی' در داخلش هست که باعث رنج داخلی روحهای میشود. آنان گریه میکنند، نالهزدهاند و کمک طلبند. صدای مردم سقوط کرده و به چیزی برخورد کردم را شنیدم. همه چیز بسیار تاریک و غمگین بود، پر از چیزی مانند مه یا ابری خاکستری. دیدم بعضی از آن روحها «مس» میگفتند! برخی دیگر «تسبیح» گفتند! هنوز دیگریها «روزههای خودشان را به یاد آورید!» میگفتید.
چون پاک شدند و دعاهای زمین دریافت کردند، آن سطحهای پاکسازی را بالا رفتند و با سرعت به سوی آسمان پرواز کرده، انتخاب شدهای زیباتر از خورشید شدند. فرشته گفت:)
"- تسبیح بسیار بگویید. همه کسانی که آنرا با عشق میگویند در همان روزی که مردن آزاد خواهند شد! برای این روحها مهربان باشید، چون وقتی به آسمان رسیدند برای شما دعا خواهند کرد!"
(مارکوس): (چون دیدارها ناپدید شدند، عشق جدیدی در من باقی ماندهاست. دیداری حدود ۲۰ دقیقه طول کشید)